نوشــــــــــــته های پیــــــشین مــــــــــــــرا می توانید اینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــجا بــــــــــــخوانید

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

قیمت برجهای تهران

فقط یه کارمند ساده ام .پول نازنین زحمت کشیده ام کفاف برج سازی و برج بخری رو نمی ده.ولی مدتیه که جلوی خونه مون دارن برج می سازن.اینقدر مزایا داره که نگو.
نمی دونم  چرا این همه تناقض توی زندگیمونه!؟گاهی که از حق صحبت می کنیم ،میگن ای بابا اینجا ایرانه ؛چی سر جاشه که این یکی سر جاش باشه ؟اگه بخوایم از قانون مداری حرف بزنیم می بینیم بی قانونی قانونه،از عرف و اخلاق مداری می خوایم پیروی کنیم میگن قانونی نیست.گله داریم میگن از قانون نباید گله کرد.
پس فقط واگویه می کنم شاید از تو مغزم تخیله بشه و سردردم رو کم کنه. 
یه آلونکی نزدیکی های ساحل حریر داریم.به عمد زمینش رو تو منطقه بومی نشین گرفتیم و ساختیم که آرامش داشته باشه نه همه کس از همه جا بیان اونجا برای تفریح و تفرج و تخیله عربده های شبانه .
مثل بچه آدم با انضباط میرم و میایم.مهمان هم که دارم قانون گذاشتم که نظم رو رعایت کنم یا کسانی رو با خودم می برم که با فرهنگ اونجا آشنا باشند یا به قوانین نانوشته محلی احترام بذارن.یه کلاس کوتاه و عمومی هم براشون میذارم که عزیزان من "همسایه های من قشر محترم زحمت کش و بیشترشون کشاورزند"فصل کاری (بهار و تابستون)از صبح علی الطلوع میرن رو پا تو آبند تا وقتی میان خونه .آنقدر خسته اند که بعضی ها حتی نای غذا خوردن ندارند.دلشون می خواد فقط بخوابند تا خستگی در کنند و برای صبح فردا که روز از نو و روزی از نو.برای تفریحاتشون و سر گرمی هاشون برنامه ریزی می کنند.
والا بد که ندیدیم هیچ چقدر هم مردم اونجا دوست مون دارن.
حالا رسیدیم سر اصل مطلب برج سازی تهران .
بیشتر مردم این شهر بی در و پیکر از 11 شب یکی یکی چراغ ها رو به قصد خوابیدن خاموش می کنند.و برج سازی های تهران دقیقا"موتورهاشونو از 5/11 شب روشن می کنند .ما که 12 شب می خوایم کپه مرگ کوتاه(خواب)مون رو بزاریم جرثقیل،موتورهای جوش،آدمهای هوار هوار کن،عمله ،بنا،مهندس،اپراتور و... همه و همه شروع به سر و صدا می کنند.نور دستگاه جوشهاشون اونقدر زیاده که با عبور از پرده ضخیم اطاق،خونه یو پر نور می کنه و چشم آدمو نوازش میده که نکنه یه وقت بخوابینا.ما بیداریم شما هم همراهی کنین.
خواب ما آدمهایی که توی این لاین مشرف به برج سازی هستیم تعطیله ؛که به جهنم ،من و یا شاید خیلی امثال من هم استرس دیگه ای تو جونمونه که اونم اینه: نکنه این تیر آهن های چند ده متری از جرثقیل و کنترل آدمها خارج بشه و بیاد روی خونه ها .اینو سعی می کنم به کسی منتقل نکنم که همه مثل من زابراه نشند.با این حال خواب و آرامش تعطیله لااقل برای من و صبح با سردرد راهی اداره می شم و هنوز به اطاقم نرسیده تو راهرو آقای رییس به قول خودش برای من زحمت داره.باید چکار کرد؟
حالا وضعیت پسرو :از سرو صدا نتونسته بخوابه که رفت و تواطاق پذیرایی  تا دورتر از قضیه باشه .بیچاره امسال کنکور داره و چقدر زمان داره فشارش میده .همون مسیرهایی که ما طی کردیم .استرس روی استرس.معلومه این چند ساعت رو هم نخوابیده .دلم می خواست صبح دستش رو می گرفتم و می بردم پیش مدیر پروژه می گفتم قربون دستت؛دست پسرم رو هم تو این پروژه عظیم الجثه تون بند کنین .لااقل حالا که پا به پای شما بیداره تا پایان این پروژه کلی کار یاد می گیره .دلم براش سوخت .فقط فکرش از کله پر دردم گذشت .
وضعیت مهربان همسر:تا صبح چندین و چند بار بلند شد گفت :نمی دونم کی به اینا مجوز ساخت میده .جالبه که نمی دونه!یا مجبوره که خودشو بزنه به  تجاهل العارف (خود را به نادانی زدن).
مگه میشه ندونه !؟شاید هم واقعا"نمی دونه .همسایه ها بهش گفته بودند آقا یه کاری بکن.یه راهی پیشنهاد بده .ما این همه بدبختی رو داریم تحمل می کنیم که نور خونه هامون گرفته بشه ؟که از قیمت خونه هامون کم شه ؟که خونه هامون همیشه تو تاریکی باشه ؟آخه ما چه گناهی کردیم که تاون سرمایه داری دیگران رو باید تجمل کنیم که هیچ ؛زندگیمونم از دستمون داره میره !
اون هم بنده خدا گفته بود که :کار قانونیه کاریش نمی شه کرد.آخه تو گودبرداری شون که احساس ناراحتی های زیادی داشتم به 137 زنگ زده بودم که چه باید کرد؟و نتیجه ای عاید مون نشده بود.
این از قسمت جنوبی خونه که مشرف به یه بلوار بزرگ و معروفه.
از طرفی تو همین منطقه مسکونی قسمت شمالی خانه ،تو خیابون فرعی که ما می شینیم یارو زمین خونه رو کوبیده برج دوقلو ساخته با چند طبقه زیر زمین که بجای پارکینگ شده چند تا کارگاه .که نداشتن پارکینگ و وجود کارگران رنگ و وارنگ و ناشناس شده بلای جون مردم و ماشینهای مردم .از دزدی گرفته تا ....تازه دور بین مدار بسته هم سر در ورودیشون نصب کردند و ورود و خروج مردم رو تو خونه و کوچه کنترل می کنند.می گن اینم قانونیه شما هم می تونین این کارو بکنین . 
آخه یکی به ما بگه این اصولیه؟کسی میدونه که چه چاره و درمونی داره؟
پس کی قراره قانون از ما هم حمایت کنه؟خسته و درمونده شدیم .چاره ای نتونستیم بکنیم.
تنها نتیجه ای که گرفتم این بود که قیمت برجهای تهران به قیمت جون مردم بی دفاع و سلب آرامش اوناست.مردمی که سرشون تو لاک خودشونه و دنبال یه لقمه نون بی دردسرند.
کاش میشد این از این وضع فرار کرد.کاش می شد ...ای کاش...

۷ نظر:

گیله مرد گفت...

اصول؟
......مرده شور اصولشون رو ببره!!
قانون؟
...... عجب چیزایی تو این یالقوز آباد سفلی انتظار داری ها....
بدرود

نیوشا گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
افشین معشوری گفت...

آره دیگه؛ بچه ی بالا بودن این حرفا رو هم داره خوب/برج و خلاصه سر وصدا و این حرفا......
راستی تو محله تون پیتزا فروشی هم داره؟.....

پریا گفت...

سلام نیوشا جان کاملا درکت می کنم هیچ چیز بدتراز این سروصداهای مزاحم عذاب آور نیست .
امیدوارم موفق باشی و سلامت .

نیوشا گفت...

ممنونم از دوستان گلم.

نیوشا گفت...

گیله مرد مهربان ممنونم که هنوز کلام در پست من منعقد نشده کامنت شما از راه می رسه.
:

نیوشا گفت...

یک توضیح: نیوشا نتونست اینو بفرسته براتون. ای میل کرد "برادرش" گذاشت اینجا.نیوشا گفت:
سلام بلا می سر برار؛می نفتی نت بازم داغوله بیته ،بازی در بارده و قاط بزا.لوطف بکون اینه بنی روی خط برارجون.تی دست و پنجه درد نکونی.اصن خوانی هیتو بنی تا هرکه تونه بفمی کی مو برای جواب دادن به محبتاشون چه زحمتی کشنم و می ارادته بهشون ثابت کنم.این چندمین باره که نوشترم ولی میثل خوروشت کرک بپرس مازندرون هی پرنه.ایشالله د به موشکل بر نخوره.

(آقای فکر آزاده عزیز حس من دقیقا" همان بود که شما فرمودین. ممنون از همراهی تون.
.
اعظم نازنینم،بانوی شیراز گلم،مانا عزیزم،صحرا مهربانم خیلی ازتون متشکرم که با همراهیتون خستگی مفرط منو از بین بردین.
.
اعظم جون من خودم کم وسوسه ادامه تحصیل و دکترا رو دارم تو هم شیطنت کن و منو بیشتر وسوسه کن.البته به توصیه بچه های وبلاگی قصد این کارو تو ایران ندارم چون :حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی.من عاشق باغ سیبم ولی تا حالا سعادت کار کردن در اونو نداشتم آخه رشته اصلیم سبزی کاریه نه میوه کاری.ولی شاید به این آرزوی فکر نکرده فکر کنم.چه لذتی داره کار و سکونت تو باغی که تا چشم کار می کنه درخت سیبه .اونم سیب رد دلیشز و لذیذ تر چه حس شیرینیه یه هن پارتی زیر شکوفه های سیب سفیدصورتی.یعنی حس زندگی توی یه بهشت ندیده.وای که چقدر انرژی بخشه).

همسفران کانادا